#عشقی_از_جنس_اجبار_پارت_9


بغض کردم میخواسم یه چی بگم ک صدای رضا اومد که با خنده ای ک معلوم بود توش حرصه گفت_خوو خاله جان منم شمارو ندیدم در ضمن شما مگه با داییشون نمیپلکیدی؟😐

عمه_اردلان و ارسلان داداشمن.نه پسر عمه

رضا دستشو دور شونم حلقه کرد گفت_این جغلم ابجی منه شیر ننه منو خورده منم شیر ننشو خوردم😐

و به من که بغض کرده بودم گفت _بیا بریم اباجی

با رضا به سمت اتاقم رفتم همین که وارد اتاقم شدم بغضم شکست

رضا بغلم کرد گفت_هیس چته دیوونه تو م قوی بودی

با گریه گفتم_من قوی نیسم نیستممم

رضا محکمتر بغلم کرد گفت_میدونم میدونم چرا کشیدی تو این زندگی لعنتی ولی قوی باش تو ابجی منی اباجی کی؟؟باوخنده ادامه داد:رضا خل چل

ازم جدا شدو یه چشمک بم زدو گفت _خوجل کن بیا پایین از اون کتایون و کتی خوجل تر بشیا قیافشو شبیه کسایی ک یه چیز چندش میبینن شد گفت_بااون قیافه هاشونزدم زیر خنده مماخمو بالا کشیدم دماغمو کشید گفت _ای جان پیشی

زدم رو دستش

رضا_پیشی وحشی

خواسم بزنمش که دویید سمت در از اتاق زد بیرون

خل چل😀رضا واسم یه داداشه شاید تنها کسی باشه ک مرحم دردامه تو این یه سال که بد ضربه خوردم خوب پشتمه همش باهامه

سمت کمد لباسا رفتم که لباسمو عوض کنم

یه شلوار لول سفید که روش حالت پاره پوره داشت پوشیدم با یه بلوز استین سه ربع که یقه ی شلی داشت و استینشم سه رب بود کلا خیلی بهم میومد موهامو شونه زدمو موهای خرمایی رنگمو دورم ریختم چون خودش حالت داره دیگه دستش نزدم رفتم سراغ قیافم چون حوصله خودمم نداشتم یه ارایش خیلی محو کردم (یکی از قانونای خونه ی عاقا خان اینه همه باید اراسته باشن😐 مزخرفا)

به خودم تو اینه نگاه مردم خوب شده بودم کل خانوادمون بیشترشون چشم رنگی ان😐چون یه رگمون روسه ایییی خخخخ

خلاصه بگم چشای درشتی که نمیدونم چه رنگیه دقیق توسی حساب میشه یا سبز زیتونی

romangram.com | @romangram_com