#عشقی_از_جنس_اجبار_پارت_45
روبه روی میز آرایش نشستم..شروع کردم ور رفتن باموهای سرم..اووففف چقدگیره تنش زده بود؟؟هرگیره ای که درمیاوردم مصادف بود بایه جیغ فرابنفش..
العی بترکیییین!دیگه اشکم داشت درمیومد،سرمو روی میزگذاشتم وباصدای بلندگریه کردم..
آخه چرامن انقدبی عرضم؟؟آخه چراانقدبدبختم؟؟؟
باصدای ارمیاسرموبالاآوردم:چته باز؟؟
باهمون هق هق گفتم:باز نِ...میییی...شهههه
واسه اولین باریه لبخندخیلی کمرنگ روی لبای ارمیا دیدم که سریع محوشد...
آخه چرا منوحتی از یه لبخند محروم میکنه؟؟
اومدجلو ویه ضربه آروم زدتوسرم:کله پوک!برگرد،بازش کنم..
درحالی ازگریه سک سکم گرفته بود گفتم:باز...میکنی؟
برم گردوندوگفت:بازنکنم میخچای تاصبح گریه کنی؟؟
گفت وشروع کردبه جداکردن گیره هاازسرم..
وااییی..چقددستاش گرمه..چه خالی میده...شبیه ماساژه..
چشام درحال بسته شدن بود که گرمای چیزیو رو گردنم حس کردم چشانو اروم باز کردم که دیدم سر ارمیا تو گردنمه ....گردنمو بوسید ....با چشمای خمار بهش نگاه کردم
ارمیا_خوابت میاد؟
خمیازه ای کشیدمو گفتم_اره.....
ارمیا_پاشو در بیار لباستو بعد بخواب
بلند شدم از جام ب سمت حموم رفتم ای بابا این که زیبش پشته
romangram.com | @romangram_com