#عشقی_از_جنس_اجبار_پارت_44


اروم گفتم_ارمیا؟

_جانم...

با تعجب بهش خیره شدم .....به من گفت جانم؟

از تعجب زیادی حرفی رو که میخواسم بزنم یادم رفت.

ارمیا_چی میخواستی بگی؟

با خنگی گفتم_ها؟هیچی..یادم رفت

پوزخندی زدوبه راهش ادامه داد..

طولی‌نکشیدکه ترمز زدوگفت:رسیدیم

جلوی یه برج بزرگ بودکه تاحالافقط یه بار،اونم براجابجاکردن وسایل اومدم اینجا..

هووفف یعنی امشب چی میشه؟ازفکراینکه اتفاقی بیافته تنم لرزید..

سوارآسانسورشدیم..

ازاسترس لبمومیجوییدم،یعنی چی میخوادبشه؟؟

درخونه روبازکردومنتظرشدتامن واردشم,واردم خونه شدم واونم پشت سرم..

دکورکل خونه رو باکمک کیمیاوالساچیده بودم..خیلی قشنک‌شده‌بود..

یه خونه فوق العاده امروزی وقشنگ؛

وارداتاق خواب شدم...پووف ازبس فکرکردم مغزم هنگید..

ارمیابی حرف واردحمام شد،خدایی این پسرچقدکم حرفه؟

romangram.com | @romangram_com