#عشقی_از_جنس_اجبار_پارت_21


رضا در حالی ک دماغ السا رو میکشید گفت:عمه قشنگه رو گفتم

السا به قیافش حالت تهوع گرفتوگفت:خیلی قشنگههه

چقدر زر میزنن:\ خونه زندگی ندارنا

با حالت تهاجمی گفتم:اگه زحمتی نی بفرما بیرون لباس بپوشم بریم پایین😐

عرفان زد پس کله رضا گفت:پاشو دیگه شومپت

و در رفت رضام دویید پشت سرش السام اومد گونمو محکم بوس کرد گفت :عاچقتممم

خوجل کن بیا و رفت

هوففف چه دل خوشی دارنا

سریع یه دوش گرفتمو شیشه هایی که دیشب ریخته بودمو جمع کردم باید با بابا حرف بزنم سریع یه تیشرت شلوار ست که شلوارش صورتی کمرنگ و تیشرتش پررنگ تر بود پوشیدم موهامم ساده بالا سرم بستم رفتم سمت اشپزخونه اوه چرا همه خانوما اینجان

یه سلام بلند بالا کردم که جوابشو دادن

رو به مامان گفتم:مامانی بابا کو؟

تو اتاقشه دخترم

میخواسم برم که عمه عطیه وارد اشپزخونه شد:

بـَه موقع خواب...عادت داری تا این وقت بخوابی خوبه والا عروسم انقدر تنبل!

بعد رو به زنعمو کردوگفت:مهتاب جان همچین عروسی نوبره والا نه؟

زنعمو مهتاب بهم یه پوزخند زد دیگه هیچی نگفت میخواسم جوابه عمه رو بدم که با نگاه مامانم که بم‌داد میزدساکت شو خفه خون گرفتم

زنیکه احمق عرضه داری برو دخترای ****خودتو جمع کن

romangram.com | @romangram_com