#عشقی_از_جنس_اجبار_پارت_17


باتعجب وچشمهای اشکی بهش نگاه کردم،اون پوزخندلعنتی هنوزم رولبشه..

اومدجلوموبالای سرم ایستادوگفت:بایدخوشحال باشی که..

باگنگی نگاش میکردم..

ادامه داد:نمیخوای زن ارمیاباشی؟؟،ارمیاسرمدی؟کسی که تقریباکل تهران میشناسنش؟؟

بلندشدم وباهمون صدای گرفته ام گفتم:من زن تو نمیشم..

این دفعه دادزدم:زن توی خودخواهه مغرورنمیشممم..

زدزیرخنده،همونطورکه میخندیدادامه داد:زن من نمیشی؟؟نه بابا؟؟مگ دست خودته جوجه؟؟ببین غزاله سرمدی،دخترارسلان،بایدیه!حالیته؟؟؟

بااخم نگاش کردم وگفتم:توکه ازمن متنفری! پس برای چی میخوای زنت شم؟هااا؟؟

بایه لحن خاصی آروم گفت:متنفر!

بعدهم اخماشوکشیدتوهمو ادامه داد:هــه!دخترفکرکردی عاشق سینه چاکتم؟؟؟

این ازدواج برام سود داره،وگرنه صدسال سیاه نمی اومدم یه دختردست خورده روبگیرم..

اشکام شروع به ریزش کرد..

مگه من چقدتحمل تحقیرشدنودارم؟؟

درحالی که چونم میلرزیدگفتم:

من..فقط‌‌..نامزدش بودم

باهمون پوزخندهمیشگی گفت:بوسیدن که بوسیدتت!پس دست خورده ای!!!هــه ببین جغله عین بچه آدم،بدون سروصدا،بدون اعصاب خوردکنی،بله روبگو..چون این اجبارع،اجبااار...

دستاشوتوجیب شلوارمشکیش گذاشتوازدربیرون رفت...

romangram.com | @romangram_com