#عشقی_از_جنس_اجبار_پارت_15


باصدای آقاجون فوری به خودم اومدم:

_غزاله توبایدباارمیا ازدواج کنی..

بدون ثانیه ای فکرکردن بلندگفتم: چییییییی؟؟؟؟؟چیکارکنم؟؟؟؟باارمیاا؟؟؟؟

آقاجون بخاطراینکه پریدم وسط حرفش سرم داد زد:مگه بت نگفتم تاآخرحرفام حق حرف زدن نداری؟؟

رضاکه بغل دست نشسته بوددستموگرفتونشوند پیش خودش ودستم وتودستاش محکم فشارداد..

به ارمیانگاه کردم،طبق معمول پوزخندرولبش بودو به دستای من که تودستای رضابود نگاه میکرد‌..

آقاجون:همونطورکه گفتم این ازدواج حتمیه وهیچکدومتون حق اعتراض ندارید

خواستم یه چیزبگم که باحرف آقاخان خفه خون گرفتم:ساکت شودختر!

تویه مطلقه ای واین یه فرصت خوبه برای تو..

این حرف آقاجون مثل یه پتک روی سرم بود که آتیش زدبه جونم...

عمه عطیه هم ازفرصت استفاده کردوبافیس وافاده همیشگی گفت:وااا،آقاجووون! این دخترلیاقت ارمیای عمه رونداره،مگه کتایون من چشه؟؟؟

عرفان آروم زمزمه کرد:گوشه دختره (پارازیــت )

دیگه تحمل این همه تحقیرونداشتم..

لعنت بهت..لعنت بهتون..

دوییدم سمت اتاقم..

صدای بابابزرگومیشنیدم که میگف کجادختر؟

ولی اعتنایی نکردموبه راهم ادامه دادم ووارداتاق شدم،درومحکم کوبیدم...

romangram.com | @romangram_com