#عشق_تو_پناه_من_پارت_93

ضربانه قلبش بالا رفت...وقدم هایش تند شد به ان سمت...

اما با بلند شدنه ناگهانیه دختر...افتادنه کیفه او...

ایست کرد!!!

قدم هایش...قلبش...کله وجودش ایست کرد!!!

خشک شدم...

رگام یخ زده...خون توش حرکت نمیکنه...

با صداش قفلم بازشد...انگاربه تشنه ای اب رسیده باشه جون گرفتم برگشتم سمتش...

دهنمو باز کردمو به زور گفتم

-چی میگه محمدطاها؟

سرشو انداخت پایین...

یعنی چی؟

این سرپایین انداختن به معنیه تایید حرفای امیر که نبود؟

نه مطمئنا نبود!!!

سرشو اورد بالا ودیدکه هنوز دارم مات نگاش میکنم...دید که نمیخوام باور کنم...دید که دارم اروم میشکنم....


romangram.com | @romangram_com