#عشق_تو_پناه_من_پارت_90

دروغه؟

-د...دروغه...

سرشو بلند کردو گفت

-نه میخواین برم کاوه ونویدم بیارم تا شهادت بدن....شهادت بدن که طاها سره یه شرط بندیه مسخره اومد سمتتون!!!

اشک تو چشمام جمع شد...سریع بلندشدم...کیفم از روپام سر خورد ونقشه زمین شد...نفس نفس میزدم...

نمیفهمیدم چه بلایی سرم اومده...

حالیم نبود بازیچه دسته چهارتا پسر شدم...

کله وجودم داشت میلرزید...

هیچی تو مخم نمیرفت...زبونم قفل شده بود.

درده بزرگیست...سرت به سنگی بخورد که به سینه ات میزدی!!!

**

محمد طاها دراتاقه پدرش مشغول چک کردن حساب های شرکت بود که گوشیش زنگ خورد....با دیدن اسمه کاوه لبخندی زدو پاسخ داد

-ها چته؟

اما صدای کاوه نگران بود...


romangram.com | @romangram_com