#عشق_تو_پناه_من_پارت_9
که عمو وزنش ونادر وارد شدن!!!
بدون جواب دادنه سلامم رفتنو نشستن پیش بابا!!!
منم سریع رفتم تو اشپزخونه وچایی اوردم براشونو نشستم.
عمو همونجور که چایی شو میخورد رو به باباگفت
-تصمیمتو گرفتی یا نه؟
مامان سریع گفت
-خان داداش ما حرفی نداریم!!!
وای نه...پس من چی؟
زنعمو-خب پس ما هفته دیگه میایمو یه نشون میذاریم...بالاخره بده تو فکو فامیل.
تو چشمام اشک جمع شد...نگام افتاد به نادر!!!
با چشمای هیزش داشت براندازم میکرد!!!
دیگه وقته سکوت نبود...سرمو اوردم بالا گفتم
-ولی مامان...
زنعمو که مخالفه این ازدواج بود گفت
romangram.com | @romangram_com