#عشق_تو_پناه_من_پارت_8
-بدو بیا خونه رو تمیز کن غذا بپز قراره عموت بازنش وگل پسرش تشریف فرما بشه!!!
وا خداجون همینو کم داشتم.
اومدنه عمو مساوی بود با به وسط کشیده شدنه قضیه شوهردادن من...وشوهرم کسی نبود جز اون پسر عموی هوس بازم،نادر!!!
شروع کردم به جمع کردن سفره ناهار...
حتی به این فکر نمیکنن که باز موندن سفره گناه داره!!!
دلم داشت ضعف میرفت...اما قابلمه ماکارونی خالیه خالی بود.
سریع ظرفا رو جمع کردمو شروع کردم به شستنشون...
تا ساعت هفت خونه تمیز کردنو وپختن غذا طول کشید.
بابا یه بلوز وشلوار پلو خوری پوشیدو نشست رو زمین...مامان که تیپ زده نشست کنارش...نریمانم که رفتنش با خودش بودبرگشتنش با خدا!!!
-مامان من همه کارو رو کردم میرم بالا لباسامو عوض کنمو یکم درس بخونم.
-سریع لباس عوض کن بیا پایین کارداریم.
میدونستم حرف حرفه خودشه.
رفتم بالا و یه تونیک ابی که مال سه سال پیش بودو یکی از همسایه هامون برای مامان از کربلا اورده بودوچون اندازش نبود داد به من و پوشیدم با یه شلوار ویه شاله همرنگش گذاشتم رو سرم.
صدای زنگ خونه اومدو سریع اومدم پایین.
romangram.com | @romangram_com