#عشق_تو_پناه_من_پارت_88
با دیدنه مجسمه بزرگی که وسط پارک بود اضطرابم بیشتر شد....
چشمم افتاد به پسری که با پیرهنه سرمه ای و شلوارلیه سورمه ای زیر مجسمه قدم میزد!!!
با یه صلوات رفتم سمتش....با دیدنه من دست از قدم زدن برداشت...واومد سمتم
-سلام اقا امیر.
-سلام...ممنون که بهم اعتماد کردین!
-من فقط به خاطر محمدطاها اومدم بفرمایین حرفاتونو میشنوم.
با دست نیمکتی رو نشون داد
-میشه بریم اونجا بشینیمو حرف بزنیم.
رفتم سمته نیمکتو نشستم کیفمو هم گذاشتم رو پام...اومد کنارمو با فاصله نشست.
نگام فقط به بچه هایی بود که داشتن بازی میکردن...وگوشم به امیر.
-نمیدونم چه جوری بهتون بگم...من واقعا قصد دخالت تو رابطه شما با طاها ندارم...ولی وجدانم قبول نمیکرد که سکوت کنم وچیزی نگم...من فقط ازتون میخوام که چیزی نگینو بذارین من حرفامو بزنمو تموم شه بعدش هرسوالی داشتین جواب میدم...
چندماهه پیش بود که برای یه کاری منو کاوه وطاها ونوید اومدیم سمته محله شما...بعد تو ترافیکه جلو دره مدرستون گیر کردیم...
کاوه گفت بچه ها پایه این حالا که اینجاییم چندتا دختر تور کنیم....نوید سریع خفه اش کرد منم گفتم
-عمرا اینا پا نمیدن که بخوان بیوفتن تو توره تو؟
romangram.com | @romangram_com