#عشق_تو_پناه_من_پارت_73

امیر دستشو گرفت

-ولی تو چی هستی؟

برگشت سمتش

-دیدی که بودم...حالا تمومش کن.

امیر-تموم نمیکنم...میخوام بدونم چرا اینکارو کردی؟

محمد طاها خم شد تو صورتش

-به تو هیچ ربطی نداره!!!

یه دفعه امیر یقه محمد طاها رو گرفت

-داره عوضی یه پای قضیه منم!

نوید سریع بلند شد و اومد بینشون...یقه محمد طاها رو ازدسته امیر کشید بیرونو گفت

-جمع کنید این حرفا رو زشته!

نوید با خنده برگشت سمته قیافه وحشت زده منو گفت

-اجی این دوتا ازبچهگیشون همینجوری بودن...تو به خودت نگیر!!

ولی من با ترس به محمد طاها خیره شده بودم که با عصبانیت زل زده بود به امیر


romangram.com | @romangram_com