#عشق_تو_پناه_من_پارت_67
محمد طاها سریع رفت سمته تختی که سه تا پسر کنارهم نشسته بودن...
منم پشته سرش...
سرمو انداخته بودم پایین دوست نداشتم کسی بدونه من دوست دخترشم!!!
اما انقدر عصبانی بود که هیچی نمیتونستم بگم!!!
رسیدم بهشون
-سلام..
همشون جوابمو دادن...
محمد طاها کفشاشو دراوردو رفت بالا
-بیا بالا بشین.
اروم کفشامو دراوردمو رفتم بالا و کنارش با فاصله نشستم...
-خوبید خانوم؟
سرمو اوردم بالا یکیشون بود که با یه لبخند داشت نگام میکرد و خوش قیافه بود...معلوم بود خیلی پسره خوبیه!!!
-ممنون.
کنارش یه پسره دیگه بود که گفت
romangram.com | @romangram_com