#عشق_تو_پناه_من_پارت_6

-به خدا کاری نکردم!

-زر نزن خدا بزنه تو کمرت گمشو بالا ریختتو نبینم!

سریع کوله پشتیمو برداشتمو راه افتادم بالا که یه اتاقه کوچولوی شیش متری برای من بود مثلا.

لباسامو عوض کردمو وضو گرفتمو نمازمو خوندم.

گشنم بودولی میونستم برم پایین نمیذارن هیچی از گلوم پایین بره.

سرمو کنار سجادم گذاشتم وچشمام از خستگی افتاد روهم.

با صدای فریاد نریمان چشمام باز شد.

-این دختره بیشور چرا لباسمو اتو نکرده!!!

سریع سجادمو جمع کردمو اومدم پاشم که سرم گیج رفتو خوردم زمین...

با یه یاعلی پاشدمو وراه افتادم از پله ها پایین اومدن.

با اینکه داداش کوچکترم بود ولی از لحاظ جثه دوبرابرم بود.

تا منو دید گفت

-تو چرا لباسمو اتو نکردی؟

سرمو انداختم پایین


romangram.com | @romangram_com