#عشق_تو_پناه_من_پارت_50

مثل همیشه با لبخند گفت

-خب الان داریم میریم دیگه.

-باشه بریم.

کنترل ضبطو برداشتو روشنش کرد...

-امتحان خوب بود؟

-اره بابا اسون بود اصلا ابه خوردن...ولی یه معلم بالا سرمون بود...از اوله امتحان شده بود ساعت گویا...نیم ساعت تا پایان...پنج دقیقه تا پایان...دو دقیقه...بیشور اعصابمونو بهم ریخت.

با خنده فقط نگام کرد

-ها چی شده؟

-چه باحال حرص میخوری تا حالا ندیده بودم اینجوری غرغر کنی...همیشه سربزیری...میزاری هرکی هرچی خواست بگه...ولی حالا...ابروشو انداخت بالا با عصبانیت ساختگی گفت

-با کیا جدیدا میگردی زبون دراز شدی؟ها؟

خندم گرفت

-یه اقای زبون درازی چند وقتیه باهام دوسته...اون زبونش دراز تراز منه!!!

-چشمم روشن....

چند دقیقه ای سکوت کردیم که گفت


romangram.com | @romangram_com