#عشق_تو_پناه_من_پارت_38

دلم نمیومد اینجوری بذارمش اون کمکم کرده بود...منم نمیتونستم تو این وضع بذارمش...الانم که دیگه به مدرسه نمیرسیدم.

-نه اقا راه بیوفت برگشتم سمتش

-باهات میام.

چشمشو بادرد بست

-ولی...

-بس کن.

دمه درمونگاه پیاده شدیم که به زور دست کرد تو جیبشو کیفشو دراورد ولی حتی حال نداشت بازش کنه!!!

کیفو ازش گرفتمو با راننده حساب کردم...توش پراز چک پول بود.

راننده که دید حال نداره...اومد پایینو باهامون تا اورژانس اومد...

رو تخت دراز کشیدو دستشو گذاشت رو سرش

دکترم اومد بالا سرشو یه امپول با یه سرم براش نوشتو به منم گفت که میگرنش خیلی بده و فشارشم افتاده.

رفتم بالا سرش به دستش سرم وصل بود و چشمشو بسته بود

-ممنون که موندی!

-تلافیه اوندفعه که شما اومدین باهام!


romangram.com | @romangram_com