#عشق_تو_پناه_من_پارت_33

منم مجبور بودم با کلی ترسو لرز جواب سلامشو بدمو رد شم.

البته دیروز نیومد...واقعا حس کردم نبودش خیلی حس میشه!!!نمیدونم چرا ولی ناخوداگاه بهش عادت کردم...وقتی میبینمش حس میکنم قلبم تند تند میزنه!

بی اختیار دستم میره سمته مقنعمو درستش میکنم!!!

دیروز که سرجاش نبود...دلم گرفت...ولی از دیشب تا حالا حس میکنم یه دل شوره خاصی دارم...

نمیدونم چم شده ولی حس میکنم واقعا دلم میخواد همش باشه وبهم سلام کنه!!!

از اون روز یکم بهش فکر کردم...یعنی میشد واقعا باهاش ازدواج کنمو راحت شم از اون خونه!!!!

مامان بابا هم صدرصد موافق هستن اینا خیلی پولدارن!!!

رسیدم به جای همیشگی!!!

خوشبختانه جدیدا جایی وایمیساد که خیلی شلوغ بود واز خونه دور بود وهمسایه هامون نبودن.

با یه تیشرته سفیدو شلوارلیه مشکی تکیه داده بود به ماشینو سرشو انداخته بود پایین!!!

واسم عجیب بود...مثله همیشه نبود.

نا خوداگاه قدمام داشت کشیده میشد سمتش...که سرشو بلند کرد.

حس کردم قلبم وایساد...رنگش پریده بود!!!

بیحال نگام کرد...تند تند رفتم سمتشو گفتم


romangram.com | @romangram_com