#عشق_تو_پناه_من_پارت_32

بابا که نریمانو دید گل از گلش شکفت گفت

-به خاطر تو با داداش صحبت میکنم اگه راضی شد میندازیم اخر خرداد که مدرسه اش تموم شه!!!راضی خانوم؟

مامان بی تفاوت رفت پیششو گفت

-اره من غمم گرفته بود این بره...ولی هیچی پول نداریم !!!

بابا-داداش بدونه این دختره راضیه...کمکم میکنه!!!

باورم نمیشد...

چقدر میتونن نامرد باشن؟

تا کجا میتونن ادامه بدن؟

مگه جنسم که میخوان بفروشنم وپول بگیرن؟

خدایا راضیم به رضات!!!

بازم شکر که راضی شدن!!!

اونشب بابا با عمو صحبت کردو اونا هم موافقت کردن تا تموم شدنه درسم صبرکنن!!!

منم دوباره زندگیه نکبتیه قبلمو در پیش گرفته بودم...با این تفاوت که کله فکرم شده بود سه ماه دیگه واون پسره...

از اون روز بازم سرجای همیشگیش وایساد والبته یکم پررو تر شده بود وسلام میکرد...


romangram.com | @romangram_com