#عشق_تو_پناه_من_پارت_3

-نه چون میخوام باهاتون حرف بزنم.

اشک داشت تو چشمام جمع میشد اگه یکی ازدوستای نریمان الان منو میدید...امشب کتکم به راه بود.

وقتی سکوتمو دید کشید کنارو گفت

-من دست از سرتون برنمیدارم خانوم.

تند تند رفتم سمته خونه...چند هفته بود این پسره هرروز سرکوچه وایمیسادو میخواست باهام صحبت کنه...

امروز فقط تونستم از نزدیک ببینمش...

قدبلند بودو چهارشونه با موهاوچشمو ابرویه مشکی...ته ریشم داشت.

بهش نمی خورد از این لاتای تو خیابون باشه...

از لباس پوشیدنشم مشخص بود که پولداره ولی نمیدونم چی از جونه منه بدبخت میخواد.

درو باز کردمو رفتم تو خونه...

بابا تو دوداش غرق بودو مامانم که نبود.

نریمانم صدرصد الان ول بود تو خیابون دنبال دخترای مردم.

بابا تا صدای درو شنید بابیحالی گفت

-اومدی؟


romangram.com | @romangram_com