رمان عشق تو پناه من

#عشق_تو_پناه_من_پارت_29

-به نظرتون میذارن؟

-خب حداقل بگین تا اخر مدرسم چیزی نگین بعدش باشه.

-خب میخواد تو این سه ماه اخر مدرسه چی بشه؟

-تا اون موقع هم تو خوب منو میشناسی وایشالله اگه راضی باشی از اون خونه میای بیرون.

خندم گرفت...

-چه قدر همه چیزو اسون میگیرید!

-چون اسونه...

-نه نیست...چون اصلا ما به هم نمیخوریم شما معلومه از یه خانواده سطح بالایی ولی ما اه دربساطمون نداریم...این اختلاف طبق...

پرید وسطه حرفم

-ببین خانوم شما یکم بامن اشنا شو بعد درمورد اون ها باهم حرف میزنیم.

درماشینو باز کردم وسریع پیاده شدم

-ببین اقا من خیلی ممنونم از کمکایی که بهم کردین...ممنونم که به حرفام گوش دادین...متشکرم که خرج بیمارستانو دادین ودر اولین فرصت بهتون برمیگردونم.خدا حافظتون.

سریع درو بستم وراه افتادم..

صدای فریادشو شنیدم که گفت


romangram.com | @romangram_com