#عشق_تو_پناه_من_پارت_16
دلتنگم نه برای کسی از بی کسی...
خسته ام نه از تکاپو از در به دری...
چشممو که باز کردم دیدم وقته مدرسه است...
اومدم خودمو تکون بدم که کله وجودم تیر کشید...به زور نشستمو دیدم صورتم خشک شده ودهنم مزه خون میده خودمو کشون کشون رو پله ها کشیدمو رفتم تو اتاقم...
صورتمو که دیدم اشکم چکیدو لکه خونایی که رو صورتم بودو یکم شست!یه چشمم باد کرده بودو کبود شده بود!
لبم باد کرده بود وحس میکرم صد کیلو شده...جای ناخونای مامان روصورتم بود...کفه سرم تیر میکشید بس که موهامو کشیده بودن...
بازوهام کبود بود وپهلوم میسوخت!!!از رد سگک کمربند رو پهلوم خون بیرون میزد!!!
وقته مدرسم بود لباسامو با درد پوشیدمو راه افتادم...حتی نمیتونسم کیفمو بذارم رو شونم...نای بلند کردنشو نداشتم.
بچه های مدرسه عادت داشتن به این قیافه من...ولی هیچ وقت دراین حد داغون نبودم!!!
کیفمو رو زمین میکشیدم حتی بنددای کتونیمم نبسته بودم...دستمو گرفت به دیوارو شروع کردم به راه رفتن...
بازم صدای اون پسر اومد که گفت
-نرجس خانوم.
حتی حاله اینکه باهاش حرف بزنمم نداشتم...به راهم ادامه دادمو رسیدم به خیابون واز کناره خیابون شروع به حرکت کردم!!!
صدای بوقه ماشین از پشته سرم اومد!!!
romangram.com | @romangram_com