#عشق_تو_پناه_من_پارت_124

خدایا خودت بهم صبر بده...حداقل نادر خوب باشه...

نادر اصلا تو ذهنمم برام ترسناکه...چه جوری به عنوانه شوهر قبولش کنم؟

اصلا این خیانت نیست مگه؟

من هنوز دلم پیشه محمدطاهاست...چه غلطی کنم؟

خدایا چیکار کنم؟

خودت یه راهی پیشه روم بذار...

خودت نجاتم بده...

ازهمه بدتر دلم شوره محمدطاها رو میزد که نریمان دنبالش بود وبه خونش تشنه بود.

**************************************

کتو دامن یاسی رنگم تو تنم نشسته بود...

روسریه قهوه ای رنگمو گذاشتم سرمو موهاموهم فرستادم تو...

من دیگه سرد شده بودم...این چند روز انقدر اشک ریختم که دیگه اشکام خشک شده!!!

زندگیه من تموم شد...محمدطاها واسه همیشه از ذهنم باید بره بیرون .باید سعی کنم نادرو قبول کنم که نمیشه...

بیخیال نرجس حقه فکر کردن نداری... نگام افتاد به مامان که مبلای خونه همسایه رو اورده بودو داشت درستشون میکرد بابا سعی میکرد با تیپی که میزنه قیافه نزارشو بهتر نشون بده ونریمان با اخم داشت عطرشو رو خودش خالی میکرد!!!


romangram.com | @romangram_com