#عشق_تو_پناه_من_پارت_122

-من نرجسو میخوام همین که گفتم.

مادرش برگشت و دستشو برد بالا وزد تو گوشش...

چشممو بستم تا نبینم...محمدطاهام به خاطره من روبه روی مامانش وایساده...

-محمدطاها...

مادرش با حرص ودستایی که میلرزید گفت

-به خاطره یه افریته روبه روی من...مادرت...وایمیسی؟به خاطره این اشغال که چشمش به ماله باباته...برای اولین بار دستمو روت بلند کردم...بی لیاقت.

اومد بره بیرون که دهنمو باز کردمو با صدایی که توش بغضمم هر ان نزدیک بود بترکه گفتم

-خانوم اینی که روبه روته هیچ وقت دنباله پسرت نبوده...این افریته که روبه روته به پسرت گفت ما به هم نمیخوریم...این اشغال چشمش هیچ وقت به ماله شما وپسرت نبوده...حالاهم تشریف ببرید...مطمئن باشید من با پسرتون ازدواج نمیکنم... پسری که روبه روی مادرش...مادری که بیستو پنج سال براش مادری کرد وایسه...دوروز دیگه منم میندازه ومیره...بفرمایید به سلامت.

برگشتم تا بیشتر از این خورد نشم...

که چادرم کشیده شد وصدای محمدطاها اومد

-نرجس من دست از سرت برنمیدارم...من عاشقتم...توهم منو میخوای...پس هیچ کس نمیتونه سنگ بندازه جلو پامون...

مامان خندیدو گفت

-اخی اقا پسر در اشتباهی چون دوروز دیگه دختره من ازدواج میکنه و دیوار میکشن بینتون چه برسه به سنگ...بفرما...

صداش نالون شد


romangram.com | @romangram_com