#عشق_تو_پناه_من_پارت_119
رفتم سمته محمدطاها که موقه برداشتنه شربت اروم گفت
-فدای سرت،خودم سهمشو میخورم....
بدون نگاه کردن بهش رفتم وسینی رو گذاشتم رو میز..
ونشستم رو مبله تکیه کنار مامان.
سرمو انداختم پایینو با گوشه چادرم بازی کردم...
مامان با اخم گفت
-بهتر نیست بگین چرا تشریف اوردین!!!
مامانه محمدطاها هم که میدونستم اسمش اشرفه گفت
-هیچی اومده بودیم دخترتونو زیارت کنیم که کردیم...بعدم چادرشو جمع کرد وقصد بلندشدن داشت که محمدطاها گفت
-مامان...قرارمون این نبود...
یه دفعه مادره داد زد
-کوری مگه ببین خونشونو...من از اینجا واسه تو دختر نمیگریم محمد...خودت گفتی بیا بریم یه نظر دخترو ببین نپسندیدی بعد...من دختره رو هم دیدم مالی نیست!!!
حالا خوبه خبر نداره کتکای محمدطاها به خاطره من بوده نه تصادفو دست به یقه شدنش با یه عده ادم روانی!!!
حالا خوبه خبر نداره کتکای محمدطاها به خاطره من بوده نه تصادفو دست به یقه شدنش با یه عده ادم روانی!!!
romangram.com | @romangram_com