#عشق_تو_پناه_من_پارت_109

کاوه نیز همراهشان میدویدو به سوالاته پرستارپاسخ میداد...

-چه بلایی سرش اومده؟

خیره به طاها پاسخ داد

-کتکش زدند!!!

طاهارا وارد اتاقی کرده ودربه رویش بسته شد.

تکیه داد به دیوار...ونالید

-خدایا چیکار کنم؟چیزیش نشه...اخه طاها این چه وضعه عاشق شدنه؟

درخاطرش امد که چگونه ان روز طاها در پارک کشیده ای به امیر زدو گفت

-دستت درد نکنه رفیق...

وامیر مات گفت

-ولی من دلم واسه اون دختر سوخت...

طاها داد زد

-عوضی من عاشقش شدم وبعد...اشکی از گوشه چشمش چکید...

انجا بود که همگی باور کردند...رفیقه سنگشان...رفیقه از دختر گریزشان عاشق شده ودل خود را به دختری که سرش شرط بسته بود داده!!!


romangram.com | @romangram_com