#عشق_تو_پناه_من_پارت_108
با شنیدنه اسم پسره غریبه از رو زبونم...فشارش رو دستام زیاد شدو محکم کشیدم
-ولم کن..نریمان.کشتیش نامرد کشتیش محمدطاها چشمتو واکن!!!
کاوه با با صورتی که یه طرفش کبود بود اشاره کرد که برم واوضاع رو خراب تر نکنم...
با گریه دنبالش راه افتادمو خودمو حاضر کردم واسه یه کتک مفصل...
ولی کله نگرانیم برای محمدطاهایی بود که اعتراف کرد دوسم داره وحالا داغون افتاده بود وسطه خیابون!!!
کاوه با چشمانی نگران خیره به دوسته خود بود که برروی زمین افتاده بود واز درد به خود میپیچید...
-پسرم کمک کن ببریمش بیمارستان...
با شنیدنه صدا به خود امدو سریع رفت سمته ماشین و داد زد
-بیارینش...
سه نفر از مردان با تلاش فراوان جسمه بی جان طاها را برروی صندلیه عقب گذاشتند.
با سرعت به سمته بیمارستان میراند...
-محمدطاها داداش...چشماتو وا کن...طاها...ناله کن حداقل...
اما هیچ صدایی نمیامد...
با رسیدن به بیمارستان سریعا فریاد زدو دونفر محمدطاها را برروی تختی گذاشته وبه سمته اورژانس دویدند...
romangram.com | @romangram_com