#عشق_تو_پناه_من_پارت_101
-بگین عمو اینا هروقت دوست دارن بیان....من راضیم.
از دره مدرسه اومدم بیرون...راه افتادم سمته خونه!!!
سرکوچمون با دیدن ماشینه محمدطاها قلبم وایساد...این اینجا چیکار میکنه؟
هیچ وقت این قدر نزدیک به خونه واینساده بود!!!
یه نفسه عمیق کشیدمو راه افتادم...
درباز شدو پاهاشو دیدم که از ماشین گذاشت بیرون...سرمو انداختم پایین نباید نگاش میکردم...
وقتی از کنارش رد شدم...بوی عطرش برام اومد...اشک تو چشمام جمع شد...
-نرجسی...
یه نفسه عمیق کشیدمو قدمامو تند کردم که با چندتا قدم بلند بهم رسیدو کیفمو کشید...
وایسادم اومد روبه روم...
سرمو اوردم بالا...چشماش سرخه سرخ بود ته ریشه همیشگیش تبدیل شده بود به ریش...
-بله؟
ناباور گفت
-این صدای سرد ماله نرجسیه من نیست.
romangram.com | @romangram_com