#عشق_تو_پناه_من_پارت_100
هق هقم بالا رفته بود مردم تو خیابون با تعجب نگام میکردن...
ومن راه میرفتمو خدارو صدا میزدم...
راه میرفتمو لعنت میفرستادم به خودمو بخته بدم...
حتی وقتی رسیدم خونه...مامان بابا بادیدن اشکام وگریم سکوت کردنو من از کنارشون ردشدمو رفتم بالا سه ساعته تموم گریه کردم...
وایسادم زجه زدم...
نشستم دادزدم...
دراز کشیدم مشت زدم...
خودمو فحش دادم...
اروم شدم...ساکت شدم...دوباره شروع کردم...
دوباره گریه کردم...
من تموم شده بودم...
من به پایان رسیده بودم...
پایانه من اینجا بود.
پاشدمو رفتم پایین...نگاه های همه برگشت سمتم ومن صدامو صاف کردمو گفتم
romangram.com | @romangram_com