#عشق_اجباری_پارت_48

انقدر توافکار خودم غرق بودم که حتی نفهمیدم کی داخل کوچه شدم جلو در توقف کردم وداشتم ماشین و پارک میکردم که با دیدن بیتا که تازه داشت به سمت خونه میرفت چشمام تااخرین حد ممکن باز شد ودیگه نفهمیدم چیشد فقط به سمتش پرواز کردم وقبل از باز کردن در بازوشو کشیدم..
_چه غلطی میکنی ؟؟؟
_هی..چی..بخدا بیرون بودم..
_منم دقیقا میخوام همینو بدونم این موقع شب بیرون چه غلطی میکنی؟؟؟
_تازه ساعت 9 این وقت شب کجابودم..
تکونی بهش دادم وبازوشو محکم گرفتم وتقریبا داد زدم ..
_بیتااا وقتی زن منی اینو بفهم به هردلیل خوب یا بدییی تا قبل از تاریکی هوا باید خونه باشی ..فهمیدی؟؟؟؟
سرشوتکون داد وفقط نگاهی به سر تا پاش انداختم وبادیدن ساپورت پاش تقریبا هلش دادم داخل ..
_به ولای علی یکبار دیگه ازاین ساپورت ها بپوشی زندت نمیزارم ..بیتا قسم خوردم...


*آروا:
غذاهارو باسلیقه توی سینی چیدمو رفتم جلو اینه خودمو تولباس های جدیدی که دایان برام خریده بود نگاه کردم الحق که سلیقش خوب بود یه تونیک سفید حریر بود با یه شلوار مشکی وشال مشکی لباس های دیگه ای هم گرفته بود امااینا برای الان مناسب تر بود دست از فکر کردن برداشتم وسینی غذا رو برداشتم وبه سمت در رفتم خودم دقیق نمیدونستم براچی این تصمیم وگرفتم فقط میتونستم بگم که از تاریکی و سکوت خونه بیش از حدترسیده بودم ..بعد از بستن در ورودی به سمت واحد روبه روی رفتم که طبق گفته دایان خونه ارشا بود بعد از یخرده دل دل کردن اخر تقه ارومی به در زدم.. چند دیقه طول کشید تا ارشا در وبازکرد وبادیدن من تقریبا تعجب کرد..
_چیزی شده؟؟اتفاقی افتاده؟؟؟
همونطور که حرف میزد نگران سرشو از خونه اورد بیرون ودور واطراف ونگاه کرد..
_سلام..نه ببخشیدمزاحمتون شدم فقط خواستم برای تشکر خدمت برسم..
بعداز تموم شدن جمله ام نفسی از روی اسودگی کشید وبالبخند سینی غذای که به سمتش گرفته بودم وازم گرفت..
_مرسی حضرت خواهر ..به..به..چه بوی هم داره راضی به زحمت نبودیما..
_این چه حرفی..دیگه مزاحم نمیشم بفرماید ..
خودمم میدونستم دارم چاخان میکنم دراصل خیلی هم دوس داشتم مزاحمش بشم اما زشت بود اگه همینجوری میرفتم ..
خواستم برگردم سمت خونه که باصدای ارشا رسما سکته زدم..
_میگم حضرت خواهرمن دارم درست میبینم یا اشتباه میکنم؟؟اون در بستس دست شماهم که کلیدی نمی بینم..
ارشا باحالت با مزه ای دستشو گذاشته بود روپیشونیش و مثلا داشت فکر میکرد که با صدای کوبیده شدن دستم روی پیشونیم که معمولا در مواقعی که دست گل به آب میدادم اینکارومیکردم ، تقریبا پرید وباترس نگاهم کرد..
_حالا چراخودتو میزنی؟؟؟

romangram.com | @romangram_com