#عشق_اجباری_پارت_47
_این چه حرفی ..این پسرمم با خودم میبرم که شما نترسید هرچند بابام توخونه راهش نمیده وفک کنم باید بچمو بفروشم..
با خنده در حالی که قلاده سگ تودستش بود از اتاق بیرون اومد نمیدونم چرا دیدن اون سگ بااون قلاده انقدر حالمو بد کرد سریع رومو برگردوندم دایان متوجه اوضاع بد من شد که سریع به سمت در رفت وبایه خداحافظی مختصر بیرون رفت
*دایان:
ازدیدن حال بد اروا بخاطر دیدن یه سگ حس بدی بهم دست داده بود برای بدتر نکردن حالش سریع از خونه بیرون زدم وبه سمت واحد روبه روی یعنی واحد آرشا رفتم..
در زدم وچند لحظه منتظر شدم تا در وباز کنه وانتظارم خیلی طول نکشید که با صداش به خودم اومدم..
_سلام جناب سروان چه عجب منت گذاشتید..
_ارشا باز چرت وپرت گفتی ؟؟بروکنار بیام تو..
از جلوراهم کنار رفت وداخل شدم میدونستم بادیدن پتی توی دستم سوال پیشم میکنه وحدسمم اشتباه در نیومد..
_پتی وچرا آوردی با خودت؟؟
_اگه میشه امشب وپیش خودت نگهش دار فردا میبرم می فروشمش..
چشماش تااخرین حدممکن باز شد حقم داشت انقد تعجب کنه حتی خودمم تعجب کرده بودم من پتی واز بچگی بزرگ کرده بودم یه جورای عاشقش بودم حتی گاهی ازخودم بیشتر براش خرج میکردم اما الان بخاطر اروا انقدر راحت ازش گذشته بودم ..
_دایان حالت خوبه؟؟توکه عاشق پتی بودی میگفتی بچمه حالا میخوای بفروشیش..
_اخه یه سگ چی داره ک من عاشقش باشم اون موقع هم اشتباه میکردم ..
_احیانا دلیل این تصمیم یهوی دختری نیس که چند دیقه پیش بردیش تو خونه؟؟
_توباز فضولی کردی..؟؟؟
_ای بابا حالا داد نزن خوب تنهای وبیکاری ..
_خیلی خوب انقدر حرف نزن مواظب اروا باش حواست باشه اگه چیزی خواست ..پتی هم یه امشب نگه دار من دارم میرم پیش بابا میدونی که از سگ بدش میاد..
_نمیمونی خودت پیشش؟؟
_اخهه یه حرفای میزنیاا من یه مرد زن دارم چطوری شب تنها با یه دختر غریبه تو خونه بمونم..
_ای بابا این بیتا هم شده قوز بالا قوز..
کلافه سرمو تکون دادم وبلند شدم به سمت در وردی رفتم بعداز یخرده دیگه که به ارشا سفارش اروا روکردم با خداحافظی مختصری از خونه بیرون زدم وبه سمت پارکینگ رفتم..
توتمام راه فکرم درگیر دختری بود که انقدر ذهن منو درگیر خودش کرده بود حتی خودمم نمیدونستم میخوام باهاش چکارکنم فقط میدونستم فعلا با وجود بیتا هیچ کاری ازدستم برنمیاد..
romangram.com | @romangram_com