#عشق_اجباری_پارت_46
_دا..یان..
سرمو توخونه چرخوندم صداش میومد اما تصویر نداشت ..
_این..جام...
باتعجب به نقطه ای نگاه کردم که صدای آروا میومد ودرکمال تعجب پشت مبل دیدمش..
_تو اونجا چکارمیکنی؟؟؟
_از..تو اتاق..صدا میاد..
با تعجب سرمو چرخوندم سمت اتاقی که اروا با دست نشون میداد ..
رفتم سمت اتاق در وباز کردم واز چیزی که میدیدم فقط تونستم بخندم...
*آروا:
تو چندساعتی که دایان نبود با هرصدای که ازتو اتاق میومد مردم وزنده شدم حالا با دیدن دایان انگار عمر دوباره بهم داده بودن که یهو صدای انفجار خنده دایان بلند شد ..بدون وقفه بلند بلند قهقه میزد چند دیقه فقط خندید ومن هرلحظه چشام از تعجب گشاد تر میشد بعد از چند دیقه دایان در حالی که چیزی بغلش بود بیرون اومد سرمو بالا اوردم وخیره شدم به دلیل ترس این چند ساعتم ودرکمال تعجب توله سگ سفید وقشنگی دیدم که توبغل دایان بود ..
دایان با لبخند بهم اشاره کرد ..
_بیا بیرون ببینم از اون پشت کوشولو اخه این ترس داره؟؟
اروم از پشت مبل اومدم بیرون اما با اومدن دایان نزدیکم دوباره پشت مبل سنگر گرفتم ..
_نیا..توروخداا..
_میترسی ازش؟؟
_دایان خواهش میکنم ببرش خاطرات بدی وبرام زنده میکنه..
انگار خودش منظورمو فهمید که سرشوتکون داد وزود برگشت تو اتاق و بعد از چندلحظه بیرون اومد ..
_معذرت میخوام یادم رفته بود در قفسه شو ببندم..
سرمو تکون دادم واز پشت مبل بیرون اومدم ..
_من معذرت میخوام ..
دایان حرفی نزد وبه سمت پاکت های که روی زمین گذاشت بود رفت همه رو روی کانتر اشپزخونه گذاشت وبعد به سمت تلفن رفت وکارتی وروی میز گذاشت ..
_چیزای که فک میکردم لازم دارید و گرفتم من خودم میرم که معذب نباشید ولی شمارمو گذاشتم هر مشکلی پیش اومد تماس بگیرید درضمن ارشا هم واحد روبه رو میسپارم حواسش باشه ..
_مرسی..باعث زحمت شدم ..
همونطور که به سمت اتاق میرفت جواب منم میداد ..
romangram.com | @romangram_com