#عشق_اجباری_پارت_45

_تو چرا انقد فرق داری دایان ؟؟
همونطور که در ورودی ومیبست به سمتم برگشت ..
_ازچه نظر؟؟
با دیدن چشماش تازع یادم افتاد چجوری جرات حرف زدن پیدا کرده بودم انگار خودشم فهمید که معذبم برای همین چشماش وازم دزدید ومن باز جرات حرف زدن پیدا . کردم ..
_خوب..خوب..کلا با شهباز وبقیه مردای که تواین مدت دیدم فرق داری ..
لبخند قشنگی زد وروی کاناپه نشست وبه منم اشاره کرد که روی کاناپه بشینم ...
_شاید چون از بچگی یادگرفتم که زن ظریف نه ضعیف
چیزی که اون آدما برعکسشو فکر میکنن...
از جمله قشنگش لبخندی به پهنا صورتم زدم..
_خوب اروا خانوم من یه قولی دادم به شما پاشم هستم البته همشم بخاطر قولم نیستا دلایل ، دیگه ای هم داشتم ولی خوب ازت خواهش میکنم اگه راحتی اینجا توخونه من بمونی اینجوری خیالم راحت تر البته میگم خونه من نترس قرار نیس مزاحمت باشم من پیش پدرم زندگی میکنم وتومیتونی اینجا راحت زندگی کنی ..
_اخه اینجوری که نمیشه ..
_هیش..فعلا بخاطر وجود شهباز این بهترین راه ...اوکی؟؟
_چشم..
_خوبه...من میرم چیزای که لازم داری ومیخرم ومیام ..
سرمو تکون دادم ودایان از خونه بیرون رفت ..
بارفتن دایان انگار تازه نگاهم به خونه افتاد..
خونه نقلی وفانتزی بود نسبت به کوچیک بودنش دیزاین قشنگی داشت در ورودی که باز میشد سالن گرد مانندی روبه روت بود گوشه سالن اشپزخونه کوچیکی بود که بیشتر شبیه بار بود سمت راست سالن راه روی خورده بود که حدس زدم باید به اتاق و دستشوی وحموم ختم بشه ..
اساس های خونه هم همه فانتزی بودن وشیک با صدای وحشتناکی از اتاق خواب توجام پریدم وبا فکر شهباز وحشت زده پشت مبل پناه گرفتم ...
ادامه دارد


*دایان:
تمام سعیمو کردم که کارم طول نکشه زیاد اما بااین حال بازم خرید لباس برای اروا طول کشید دو ساعتی از تنها گذاشتن اروا توخونه میگذشت ومن تازه رسیده بودم ..خواستم در وباکلید بازکنم امابافکر اینکه شاید بی حجاب باشه در زدم ومنتظر شدم در وباز کن چنددیقه ای گذشت هیچ خبری نداشت دیگه داشتم نگران میشدم باز در زدم که صداهای خفیفی از تو خونه به گوشم رسید دیگه وقت وتلف نکردم ودر وسریع باز کردم ..
_آروااا...آروا...

romangram.com | @romangram_com