#عشق_اجباری_پارت_44

تقریبا دو سه دیقه منتظر بودم که با دیدن دختری که با سر زیر افتاده داخل اتاق شده بود ناخوداگاه از جام بلند شدم ..
اروا سرشو بالا اورد وچشمای غم زدشو دوخت بهم ..
نمیدونم چشمای این دختر چی داشت که تمام معدلات آشفته ذهنمو سامان میداد..
انگار اونم ازدیدن من تعجب کرده بود که چند دیقه ای تو سکوت بهم زل زده بودیم..
صورتش انقدر توی قاب اون روسری گل گلی سرش اتقد ناز شده بود که نمیتونستم ازش چشم بردارم..با صداش به خودم اومدم ورفتم طرفش ..
_دا..یان..
_برو وسایلتو جمع کن بیا بیرون منتظرتم ..
برگشتم سمت مدیر خوابگاه ..
_میبرمش ..
دیگه واینستادم تا بیشتر ازاین حرف دلمو لو بدم از خوابگاه زدم بیرون وتوی ماشین منتظر اروا شدم ..
هنوز محو صورت معصوم اروا توی قاب روسری سرش بودم که با صدای بسته شدن در به خودم اومد ..
ازتوی آینه به اروا که عقب سوار شده بود نگاه کردم ..
_رانندتم؟؟
انگار نفهمید منظورم چیه که گیج نگاهم میکرد بعد از چندلحظه تازه به خودش اومد وبدون هیچ حرفی پیاده شد واومد جلو ..
_معذرت میخوام..
از لحن بچگونه ومظلومش دلم ضعف رفت نوک بینی شو کشیدم ...
_اشکال نداره فسقلی ..
ادامه دارد


*آروا:
هنوز تو شوک اومدن دایان وکارش بودم که باتوقف ماشین توپارکینگ ساختمونی به خودم اومدم وازماشین پیاده شدم ..
دایان به سمت آسانسور راهنمایم کرد و دکمه طبقه چهارم وفشار داد از تعداد زیاد دکمه ها توی اسانسور متوجه شدم باید مجتمع باشه ..
با صدای ضبط شده اسانسور که خبر از رسیدنمون می داد پیاده شدیم دایان باز در ونگه داشت تا من برم بیرون به سمت در سمت راست اسانسور رفت وبعد از باز کردن در شیشه ای که دو تا واحد وتوخودش جاداده بود به سمت یکی از درا رفت وبا کلید بازش کرد کنار ایستاد وبا اشاره دستش منو به داخل راهنمایی کرد ناخوداگاه لبخندی زدم و ازکنارش رد شدم همزمان حرفی که تودلم بود وبه زبون اوردم ..

romangram.com | @romangram_com