#عشق_اجباری_پارت_42

_اروم باشید خواهش میکنم ..
تویع لحظه ذهنم رفت سمت مردی که چندلحظه پیش دیده بودم چهرش مث یه فیلم از جلو نظرم رد شد چشمای ابیش هیکل چهارشونش موهای که سعی در مخفی کردنشون داشت اما از لباسش بیرون زده بود ...چطوری نفهمیده بودم این همه شباهت ...
با عصبانیت دست توی، موهام کردم و تقریبا به سمت ورودی در دویدم ...
همزمان بی سیم از تو جیبم بیرون کشیدم ...
_عقاب 1...عقاب 1..
_بله عقاب 2،به گوشم ..
_تمام خیابون های اطراف بیمارستان....نیروبزارید هرچیز مشکوکی دید برسی کنید شهباز باید این اطراف باشه ...(خیلی ازاین چیزا سر درنمیارم ببخشید اگه اشتباهی داره این مکالمات پلیس ها)
بی سیم وتوی جیبم گذاشتم وبه سمت حیاط بیمارستان رفتم...
ادامه دارد


*آروا:
توی اتاق سروان احمدی یا همون دایان نشسته بودم وفکرم درگیر این چندماهی بود که گذشته بود
اولش ماجرای قتل کردن آروان اونم سر یه دختر بعد خونه شهباز واتفاقات و بلاهای که سرم اورده بود ازهمه شیرین تر قضیه آشنای با دایان بود بعد تیر خوردن وبستری شدنم توبیمارستان ومابین همه این قضایا پیداشدن دوباره سر وکله شهباز واینکه بعدا فهمیدم توسرمم چیزی تزریق کرده تا بکشم اما زود فهمیدن اون تزریق فقط باعث بیهوشی چند روزم بوده حالاهم فهمیدن اینکه خونمون عوض شده بود وهیچ نشونی از مادر پدرم نیست ..توافکار واتفاقات گذشته غرق بودم که صدای دایان منو به خودم اورد ..
_خوب اروا خانوم این شماره هم که جواب ندادن چیز دیگه ای نداری ؟؟
_نه ...
_فامیلی جای ونداری باهاشون تماس بگیرم ..
_دوس ندارم سر بارکسی بشم..
سرشوتکون داد ومشغول ور رفتن با برگه های روی میزش شده بود بعد از چند لحظه انگار که چیزیو یافته باشه پیروزانه برگه ای واز اون زیر کشید بیرون و گرفت طرف من ..
نگاهش کردم با اشاره سر بهم فهموند که برگه رو ازدستش بگیرم ..
نگاهم که به برگه افتاد نمیدونستم از خوشحالی چکار کنم فقط تویه جهش یهوی که نفهمیدم از کدوم قسمت بدنم فرمان گرفتم پریدم سمت دایان و لپشو بوسیدم ..
بادیدن چشمای متعجب دایان تازه به خودم اومد دایان بادیدن خجالتم خنده ارومی کرد وبادستش بع صندلی اشارع کرده ..دوباره سرجام نشستم ویبار دیگه متن برگه رو مرور کردم حکم طلاق غیر حضوری من از شهباز بود ..
_ خوشحالم که خوشحال شدی ،خوب خانوم کوچولو حالا چکارکنیم ؟؟
_چیوو؟

romangram.com | @romangram_com