#عشق_اجباری_پارت_34

سریع تو بغلم فشردمشو زیر گوشش یادآوری کردم بهش ..
_هیش!!ارشا اروم باش..
میتونستم حدس بزنم چه اتفاقی افتاده اما بازم از ارشا جدا شدم وبه سمت پنجره اتاق رفتم که چندتا خدمتکار دورش جمع شده بودن ..کنارشون زدم وخیره شدم به پایین که بادیدن جسد برهنه وغرق خون سما دخترکی که دیشب با ارشا بوده چشمامو بستم و عقب گرد کردم تا ارشا رو اروم کنم ..
با دیدن قامت شهباز تو چهارچوب در با ترس برگشتم سمت ارشا که بادیدنش که حالا با غرور جلوی شهباز ایستاده بود آروم شدم ..
_بهتر نبود بردهاتونو بهتر تربیت میکردید شهباز جان؟؟؟
تقریبا با فریاد حرف میزد ومن فقط متعجب چشم به ارشا دوخته بودم وباخودم فکرمیکردم کی انقدر حرفه ای شده این پسر ؟؟
شهباز خواست چیزی بگه که ارشا با عصبانیت کنارش زد واز اتاق بیرون رفت ..
حالا صدای شهباز منو مخاطب قرار داده بود ..
_اقای عظیمی واقعا نمیدونم این دخترک احمق چرا اینکارو کرده من واقعا شرمندم ..
دستمو به معنای سکوت بالا اوردم ..
_نیازی به شرمندگی نیست فقط بااین حال ما باید بیشتر راجب این قرارداد فکر کنیم ..
منتظر جوابی از سوی شهباز نشدم و از اتاق بیرون زدم به سمت اتاق خودمون رفتم و بعداز اطمینان از خواب بودن اروا از خونه بیرون زدم ..
توحیاط ارشا رو دیدم کلافه بود وسیگارمیکشید پشتش ایستادم و دستمو روشونش گذاشتم ..
_قوی باش رفیق ..
چیزی نگفت سکوت کرد واین بیشترمیترسوندم ارشا انقد شیطون بود که تو بدترین شرایطم چرت وپرت میگفت اما الان اولین باری بود که اینجوری سکوت کرده بود بردارانه شونشو بوسیدم ..
_ارشا جان من میرم برا هماهنگی قرار داد ..
خودش میدونست منظورم چیه برای همین بدون هیچ سوالی سرشو تکون داد ومن ازش دور شدم وبه سمت ماشین رفتم ..


*اروا :
روی زانوهام وسط اتاق شهباز زانو زده بودم ومنتظر اومدن شهباز بودم ..به خودم اطمینان داده بودم که تمام اتفاقات دیشب یه خواب بوده وتمام حرف ها ومحبت های دایان دروغی بیش نبوده حالا به جز دردای جسمم درد روحمم بهش اضافه شده بود روحی که شکست خورده بود، توی دنیای خودم غرق بودم وحسرت دخترونگی میخوردم که بخاطر حرفای دایان به باد داده بودمش با صدای بازشدن در به خودم اومدم وسرمو پایین انداختم باز صدای قدم های شهباز توی اتاق پیچید و بعداز چند لحظه برق کفش های مشکیش به چشمام خورد ..
دستشو زیر چونم گرفت وسرمو بالا گرفت ..
_اوممم جنده کوچولومن ..
باز تحقیر وفحش شروع شده بود ومن همه اینارو از چشم دایانی میدیدم که از صبح غیب شده بود وفقط باحرفاش دل منو اتیش زده بود ..

romangram.com | @romangram_com