#عشق_اجباری_پارت_32

وقتی کامل خون مردگی هارو پاک کردم وسعی کردم خودمو تمیزکنم بلند شدم وتکیه امو دادم به دیوار چشمامو بستم وفقط توذهنم دنبال یه جواب بودم ..
این همه درد و سیاه بختی جواب کدوم گناه نکردمه بازم مث تمام این مدت ها به هیچ جوابی نرسیدم ..
ترجیح دادم زودتر کارمو بکنم دستمو بردم سمت اندام جنسیم ..حتی یه لحظه هم فکر نکردم وبدون هیچ تصمیم گیری قبلی باتمام قدرت دستمو فروکردم تو اندام جنسیم درد وحشتناکی زیر دلم پیچید پاهام شل وشد وکنارزمین نشستم دستمو اروم درآوردم نزدیک پنج. دیقه چشمامو بستم وفقط فکر کردم ..
چقد تلخ چقدر تنها وارد دنیای زنانه شده بودم یاد ارزوی همه روزای نوجوانیم افتادم چی میخواستم چی شد؟؟همیشه با دوستام رویای شب عروسیمونو میچیدیم یه تخت پراز گل رز یه شب پراز عشق و تقدیم کردن دخترونگیم به مردی که قراربود عشقم باشه ...اماحالا چی ..
بااحساس خیسی سرمو پایین اوردم وبه دریای خون زیر پام خیره شدم
اروم لب زدم ..
_زن شدنت مبارک ...
دیگه بیشتر فکرنکردم ودوش سر سری گرفتم و از حموم اومدم بیرون داشتم یخ میزدم اما هیچ چیزی نبود که خودمو باهاش بپوشونم..بی خیال خواستم هجوم ببرم به سمت تخت وبخزم زیر پتو که تویه قد می تخت متوجه هیکل دایان شدم که کل تخت واِشغال کرده بود وخوابیده بودمحو چهره اش شدم که توخواب شبیه پسر بچه های مظلوم شده بود..باتیر کشیدن زیر دلم به خودم اومد پتوی روی تخت وروی دایان مرتب کردم وخودم همون پایین تخت روی زمین مچاله شدم وسعی کردم بخوابم ...


*دایان:
با احساس گرما چشمامو باز کردم چند لحظه طول کشید تا بفهمم کجا ام
وچه اتفاقی افتاده با یادآوری دیشب توجام تقریبا پریدم ونشستم سعی کردم به یاد بیارم چه اتفاقی افتاد وچجوری خوابم برد اماهرچی فکر کردم اخرین لحظه ای که یادم اومد این بود که روتخت نشسته بودم ومنتظر اومدن آروا بودم دیگه یادم نمیومد چجوری شدکه خوابم رفته بود با یاد آوری آروا سریع ازتخت پایین اومدم تا به سمت حموم برم که همزمان احساس کردم پام رو چیز نرمی قرار گرفته و صدای اخی که بیشتر شبیه ناله بود حواسم روبه زیر پام کشوند ..بادیدن دست اروا که زیر پام بود سریع رفتم کنار وخم شدم کنارش موهای خوش رنگ وخوش مدلش که توصورتش ریخته بود وکنار زدم چقد دلم براش سوخت اون لحظه وبیشتراز اون چقدر خودمو لعنت فرستادم که خوابم برده بود ..
دیدن اروا تو اون وضعیت شبیه اثر هنری بود که بادقت کشیده شده بود دخترکی که مث یه جنین توی خودش مچاله شده بود و دریای از خون زیر پاش بود کلافه دست توی موهام کشیدم ودیگه به چیزی فکر نکردم رفتم سمت کمد وازتوش یع لباس زیر زنونه پیدا کردم ..یه پد بهداشتی هم ازتو کشو ها پیدا کردم وبه سمتش رفتم خداروشکرکه فکر خونریزی این بنده های خدارو کرده بودن...با احتیاط شورت وکه پد توش گذاشته بودم پاش کردم وتمام سعیمو کردم که بیدارش نکنم وموفق هم شدم به سمت ساک خودم رفتم و تنها پیراهنی که باخودم اورده بودم و برداشتم ورفتم سمت آروا ..
با احتیاط سعی میکردم لباس وتنش کنم چند بار تکون خورد وچشماشو باز کرد اما باز خوابش برد...بعد از پوشیدن لباسش از رو زمین بلندش کردم وبه ارومی روی تخت خوابوندمش محو چهره معصومش بودم ونمیدونم توی اون لحظه چی توی چهرش دیدم که با خودم عهد بستم هراتفاقی بیوفته به هر قیمتی که شده اروا رو ازاین خونه نجات میدم ..
پیشونیش وبوسیدم واروم زیر گوشش لب زدم..
_خانوم شدنت مبارک خانوم کوچولو ..
خودمم از اینکه انقدر مظلومانه و تلخ به دنیای زنانگی وارد شده بود دلخور بودم و دروغ اگه بگم با یادآوری دردی که اون لحظه تو تنهایش باخودش تحمل کرده وبه چه چیزای که فکر نکرده بغض گلومو چنگ زد وقطره اشکی از گوشه چشمم روی لب های اروا چکید ...


*اروا:
بااحساس شیرینی که ناشی از یه خواب قشنگ و یه زمزمه گرم بود چشمامو باز کردم چند دیقه طول کشید اتفاق های دیشب یادم بیاد اما جای گرم ونرمی که روش خوابیده بودم و احساس خوبی که داشتم بر خلاف شب تلخی که گذرونده بودم بود بااحساس خوشحالی که نمیدونستم دلیلش چیه اما یه حسی تو وجودم قلقلکم میداد بهم حتم میداد بی ربط به خواب شیرینی که زمزمه عاشقونه دایان وزیر گوشم شنیدم نیست از جام پاشدم و جلو آینه ایستادم بادیدن پیرهن مردونه گشادی که تنم بود وقدش تا روی زانوم بود وحدس اینکه این لباس متعلق به دایان و اون تنم کرده ناخوداگاه لباس وتوتنم فشردمو باتمام وجود عطرشو به داخل ریه هام فرستادم نمیدونستم دلیل اینکارام چیه بااینکه من به دست دایان زن نشده بودم اما یه حس شیطانی تو وجودم میگفت مسئول زن شدن تواین پسر مهربون وحالا متعلق به اونی تو حال وهوای خودم غرق بودم که دستی زیر زانوم قرار گرفت دقایقی بعد من بین زمین و آسمون قرار گرفتم ...ذهنم خلا شده بود از هرچیزی وهرکسی که تواین دنیا وجود داره وفقط خیره شده بود به دوجفت چشم عسلی روبه روم ..تونگاهش غرق بودم انگار اونم قصد قطع کردن این ارتباط چشمی ونداشت که چند دیقه ای تو سکوت بهم فرصت داده بود تو دنیای چشماش غرق شم ..
نمیدونم چقد گذشته بود که باتکون خوردن لبای خوش فرمش وبعد صدای گرم ودلنشینش به خودم اومدم ..
_شرمندم بخاطر دیشب ..یعنی ..یعنی..اصن ..

romangram.com | @romangram_com