#عشق_اجباری_پارت_3

*آروا:
بدون نیم نگاهی به من پرتم کرد داخل اتاق ...
_اینجا کسی نیست نازتو بکش دختر خانوم پس پاشو برامن ننه غریبم بازی درنیار...
_با..شه..
دلم نمیخواست بیشتر از این ضعیف نشون بدم بلند شدم وپشتم و کردم به دختره با استین مانتوم اروم اشکامو پاک کردم صدای داداش آروان تو سرم پیچید ..که هروقت اینکارومیکردم دعوام میکرد..
_فسقل بادوم نکن اینکارو اخع دخترم انقد چندش؟؟
با یاداوری خانوادم لبخند رو لبام نقش بست..
کجا داداشی کجای ببینی خودت غیرتتو له کردی کجای ببینی منی که تونمیزاشتی ابروهامو بردارم حالا شدم اسباب بازی هر بی ناموسی اونم بخاطر تو..
اهی کشیدم وسعی کردم ترسمو پنهون کنم برگشتم سمت دخترک که دیگه ندیدمش هرچی چشم چرخوندم تو اتاق ندیدمش ..تازع اتاق ودیدم یع اتاق بزرگ بود که شبیه به سالن ارایش بود گیج ومنگ داشتم نگاه میکردم به اتاق روبه روم وفکرم درگیر بلای بود که قرار بود سرم بیاد ...
با صدای زنی که منو خطاب قرار داده بود برگشتم سمتش..
_دختر قشنگم؟؟
_بله؟؟
_بیا بشین دخترم کارمو بکنم..
سرمو انداختم پایین واروم رفتم سمت صندلی که برام بیرون کشیده بود ونشستم..
حس بهتری نسبت به این خانوم روبه روم داشتم نسبت به کسای که توهمین چند دیقه دیده بودم خیلی مهربون تر بود،برای همین به خودم جرات دادم کع سوال های توی ذهنمو به زبون بیارم..
_ببخشید؟؟
_جانم ؟
_قراره باهام چیکار کنید؟؟
لبخند اطمینان بخشی بهم زد ..
_مگه دخترای دیگه رو ندیدی؟؟
تازه یاد دختر ای افتادم که تو هال بودن یعنی قرار بود منم مث اونا باشم؟؟ مگه این مرد غیرت ندارع؟؟مگه من زنش نیستم که میخواد بفرستم زیر دست هرکسی ..
_چیشد دخترم؟؟
_هیچی..ندیدمشون..
_خوب بزار من کارمو شروع بکنم خودت میفهمی

romangram.com | @romangram_com