#عشق_اجباری_پارت_27

_بله چرا که نه ..فقط ماباید چکار کنیم تا رضایت شمارو جلب کنیم؟؟
_فعلا فقط لذت ببرید ..
باچشم مکالمه بین ارشا و شهباز و دنبال میکردم ومنتظر بودم تا درخواست شهباز وبشنوم که از شنیدن چیزی که ازش هم می‌ترسیدم وهم خودمو براش اماده کرده بودم امیدم ناامید شد ..
_اوممم بهتره انتخاب کنید پس ..
من وارشا بدون هیچ مخالفتی ابراز خوشحالی هم کردیم و مشغول نگاه کردن به دخترا وبه ظاهر انتخابشون شدیم ...توی این بین سعی میکردم جلو بعضی ازقفس هاکه میرسم بادخترای توقفس مث یه سگ بازی کنم تا شهباز شکی نبره وفک کنه سال هاست ارباب بودم ..
ارشا زودترازمن دختری ریزه میزه وباچشم ابروی مشکی که چهره تودل بروی ازش ساخته بود رو انتخاب کرد و شهباز دخترو تحویل ارشا داد وروکرد به من ..
_اقای عظیمی چقدر سخت پسندین شما ..
نفهمیدم چیشد واون لحظه از کدوم قسمت بدنم فرمان گرفتم فقط تویه تصمیم آنی برگشتم سمت شهباز وبدون هیچ فکری چیزی که حتی نمیدونستم ازتو ذهنمم گذشته بود یا نه رو به زبون اوردم ..
_من اونو میخوام ..
وبا دست اشاره کردم به دختری که توی سکوت مطلق دنیای خودش غرق شده بود وبا سری زیر افتاده کنار پای شهباز زانو زده بود ...


*آروا:
با تعجب سرمو بالا اوردم رد دستی که به سمتم گرفته شده بود ودنبال کردم ورسیدم به چشم های پسری که از ابتدا ورودش نگاه منو میخکوب خودش کرده بود باز تو دنیای چشماش غرق شده بودم که با صدای شهباز وکلمات وحشتناکش که هر لحظه غرور وقلبم وبیشتر خورد میکرد سرمو برگردوندم سمتش ...
_اینو؟؟؟ دایان جان فکر نمیکردم انقد بدسلیقه باشید ولی خوب امر امر شما انتخاب شما دیگه بفرماید اینم سگ شما..
و قلاده منو به سمت دایان گرفت چشمامو بستم تانبینم بی غیرتی مردی که اسمم توشناسنامش بود چشمامو بستم وازته دل ِرزو کردم کاش کر میشدم ونمیشنیدم انقد بی ارزش بودنمو برای کسی که شرعا و قانوناشوهرم بود..باز صدای گرم و دورگه دایان توگوشم پیچید و منو مجاب کرد که بهش گوش بسپارم ..
_باکره است دیگه؟؟؟
_خیالت راحت باکره است همچین چفت وقفل زدمش که دست کسی بهش نخوره ...
بعد بلند بلند خندید به حرفای مسخره وبی غیرتی خودش ،با انزجار رومو از شهباز که انقدر راحت داشت زنشو معامله میکرد گرفتم وبانفرت نگاه کردم به دایان که انگار داشت جنسی وخریداری میکرد ،اما نمیدونم چی تو چشماش بود که بهم اطمینان داد ..
سرمو انداختم پایین ودیگه گوش نکردم به صحبت هاشون ..
بعد از چند دیقه از اتاق بیرون رفتن ومن که حالا زنجیره قلادم به دست دایان بود پشت سرشون وهم قدم بادختر دیگه ای که قلادش دست دوست دایان بود راه افتادیم ..
باز سرجای قبلشون برگشتن و حالا زیر پای دایان زانوزده بودم و پاهای دایان روی کمرم بود اما هیچ دردی حس نمیکردم نمیدونم چرااحساس میکردم داره سعی میکنه وزنشو روی بدن من ننداز تو فکر این بودم که این یکی با شهباز فرق داره که با سوزش کتفم اخ بلندی گفتم وهمزمان شد با کوبیده شدن پای شهباز تودهنم ..
_باز تو زبون در اوردی تخم سگ ؟؟؟
با صدای داد شهباز سرمو پایین انداختم و خفه شدم که باافتادن لاشه سیگار دایان کنار پام تازه فهمیدم اون درد سوختگی بخاطر خاموش کردن سیگارش با پوست بدن من بوده

romangram.com | @romangram_com