#عشق_اجباری_پارت_21
با حرص کتاب جلومو برداشتم وخواستم پرت کنم طرفش که با دستاش برای خودش پناه گرفت وباخنده اومد روی میزم نشست..
_بابا این همه فرستادنمون توی میدون جنگ وسط یه عالم مرد سیبیل کلفت حالا یبار هم که خواستن بفرستنمون پارتی میون یه عالم حوری توبیا ساز مخالف بزن اصن اومدی یکیو دادن بهت بکنیش بعدم بگیرش زنت بشه ازدست بیتا هم خلاص میشی..
با چشم غره نگاش کردم تادست بردار از چرت وپرت گفتناش..
_ارشا توچی بهت میرسه انقد چرت وپرت میگی؟؟جای که مامیریم پر جنده است نه حوری بعدم من اگه بخوام یه جنده روبگیرم میشه مث همین بیتا ..
_دایان؟؟ازتو بعید داداش توچه میدونی راجب دخترای که توچنگ این کثافتا میوفتن خیالیاشون ناخواسته و زوری بوده توکه به قول خودت نمازخونی چرا قضاوت میکنی؟؟
_من قضاوت نکردم فقط اگه کسی نخواد کثیف بشه و از نجابتش کم بشه میتونه خودشو نجات بده تا اینجوری ابزار دست این پست فطرتا نشه حتی شده با خودکشی..
_ازتو انتطارنداشتم..
ارشا بلند شد ورفت سمت در ..
_کجامیری؟؟
_داشت یادم میرفت به کل سرگرد گفت بهت بگم لباس وسایل ضروری که میخوای وجمع کن کم کم باید اماده رفتن بشیم..
سرمو تکون دادم که ارشا چیز دیگه ای نگفت وبایه خداحافظی مختصر رفت بیرون منم بلند شدم کلاه و سویچ ماشین وبرداشتم وازاتاق زدم بیرون..دیگه وقتش بود برای این عملیات اماده بشم...
نمای خونه شهباز
*آروا:
روی زمین اتاق زیر پله که شهباز به من داده بودتش خواب بودم که
با احساس سوزش چشمامو باز کردم اتاق هنوز تاریک بود و زمین همچنان سرد بود واین نشون میداد که هنوز شب ...
باز سوزش ودرد *اندام جنسیم *شروع شده بود وازاون بدتر احساس منفجر شدن مثانه ام هم بهش اضافه شده بود میدونستم با دستشووی رفتنم درد بدی در انتظارمه اما راه دیگه ای نداشتم باید تحمل میکردم خودمو کشون کشون بردم سمت دستشووی فرنگی گوشه اتاق وبه سختی روش نشستم چشمامو بستم ودندونامو روی هم گذاشتم تا سوزش وحشتناک *اندام جنسیم *سبب جیغ زدنم نشه اما دردش وحشتناک ترازاون چیزی بودکه بشه تحمل کرد احساس میکردم ادرار به سختی ازم خارج میشه و چیز طبیعی بود باوجود اون منگنه ها چیز دیگه ای انتظار نمیرفت به سختی خودمو شستم وبا گوشه لباسم خشک کردم لای پامو تا بتونم ببینم دقیقا چه بلای سرم اومده که ای کاش هیچ وقت نمیدیدم *پوست اندام جنسیم*به شکل وحشتناکی زخم شده بود وبهش منگنه ها همچنان اویزون بود اما دور زخم منگنه ها سفیدی ها وزخمای بدشکلی پدید اومده بود که میتونستم حدس بزنم عفونت ..
چشممو از زخم ها گرفتمو باز خودمو رسوندم به گوشه اتاق خواستم بخوابم که بادیدن ساعت پشیمون شدم..
ساعت ده دقیقه به شیش بود ومن طبق قوانین شهباز باید از ساعت شیش در خدمتش مییبودم تو آیینه اتاق نگاهی به خودم انداختم وابی به صورت داغونم زدم..واقعا این من بودم؟؟همون دختر شادی که توتمام دانشگاه زبون زد بود؟؟این چهره من بود؟؟چهره همون اروای که نصف پسرای دانشگاه روبه خودش جذب میکرد؟؟
اهی کشیدمو دستمو روی صورتم گذاشتم بیشترازاین گذشته وحالم وباهم مقایسه نکردم چون میدونستم چیزی جز حسرت نداره ..
چهاردست وپاشدم وبه سمت پله ها رفتم جلوی در اتاق شهباز زانو زدم ومنتظر صداش شدم تا داخل اتاق بشم..شاید بیشتراز یک ربع گذشته بود که صدای خواب الود شهباز وشنیدم..
_بیا داخل..
در وباز کردم وچهاردست وپا وارد اتاق شدم طبق معمول اول رفتم سمت پاش و شروع کردم به ماساژ دادن پای شهباز اونم توسط دهنم تمام انگشتاشو تودهنم فشارمیداد وهمه رومیک میزدم گاهی پاشو تا پاشنه تودهنم فشار میداد بعد از اینکه پاهاش خوب خیس شد بلند شد ورفت سمت حموم ..
romangram.com | @romangram_com