#عشق_اجباری_پارت_19

شهباز از روسینه آروان پاشد ولگد دیگه ای نثار پهلوی سمت راستش کرد ودرحالی که منو از مانتوم میکشید به سمت اتاقی برد که روی درش نوشته بود مدیر عامل...


*آروا:
با پرت شدنم روی زمین تمام افکارم پرید یه لحظه درد وحشتناکی توسرم پیچید واحساس کردم همه چی وهمه جا خلاء شده ..اما باصدای داد شهباز دوباره برگشتم تودنیای نفرت انگیزم که اون لحظه ازتمام وجود آرزو کردم که ای کاش این درد وحشتناک و خلاء از علائم مرگ باشه..
با حمله یهوی شهباز که حالا روی سینم خیمه زده بود وقصد خفه کردنمو داشت به خودم اومدم...
_حروم زاده های کثافتتتت میکشمتون جفتتون انتقام خونه شاهین ومیگیرم ازتون ..بلای سرت بیارم خانوادتو به خاک سیاه میشونم
تویه کی وتاتو قبر نبینم خیالم راحت نمیشه..
هیچ حرکت وعکس العملی نمیتونستم درمقابل رفتارای شهباز نشون بدم ولی ای کاش جراتشو داشتم که بهش بگم این جهنمی که برام ساختی چیزی کمتر از قبر نیس کاش میتونستم دادبزنم بگم برادرمو به خاک سیاه نشوندی وقتی منو اینجوری دید اما جرات گفتن هیچ کدوم ونداشتم تمام این حرفا فقط شد قطره اشکی که از گوشه چشمم سر خورد و روی دست شهباز چکید کم کم نگاه شهباز تغییر کرد اروم دستاشو شل کرد و از روی سینم بلند شد به سرفه افتاده بودم و گردنمو ماساژ میدادم اما بیشتر از داغونی حالم چیزی که برام مهم بود عکس العمل همیشگی شهباز دربرابر اشکام بود که هربار ارومش میکرد..
شهبار کلافه دستی توی موهای بلندش کشید ورفت سمت میزش با صداش به خودم اومدم..
_بیا اینجا..
لحنش اروم تراز همیشه بود واین چقد میتونست مرحم دل داغون شده منی باشه که تواین چند روز چیزی جز فحش وکتک ودرد ندیده بودم..
اروم چهاردست وپا شدم ورفتم کنار میز شهباز بادست به زیر میز اشاره کرد رفتم زیر میز وحالا پاهای شهباز بود که روی کمرم قرارگرفته بود...
نمیدونم چقد گذشته بود اما کم کم صدای شکمم از گشنگی در اومده بود لای پام به شدت عرق کرده بود و به طرز وحشتناکی میسوخت کمرم خشک شده بود وزیر وزن پاهای شهباز داشت خورد می شد اما حتی جرات بلند نفس کشیدن هم نداشتم چه برسه به تکون خوردن ..باشنیدن صدای تقه ای که به در خورد تاجای که میشد خودمو از دید کسی که وارد اتاق شده بود قایم کردم که بعداز ثانیه ای صدای نازک دختری به گوشم خورد..
_قربان غذا چی سفارش بدم براتون؟؟
_بگو یه پرس جوجه بیارن ..
_چشم..
با شنیدن یه پرس بادم خالی شد وفهمیدم امروزم مث تموم این مدت فقط اجازه یه وعده غذا خوردن دارم اونم فقط شب ..
بعد از چند دقیقه غذای شهباز واوردن شهباز بلند شد وپاهاش وازرو کمرم برداشت فک کردم قراره استراحت کنم هنوز تو ذوق بودم که صدای شهباز تموم معادلاتمو بهم ریخت..
_بیا اینجا توله سگ..
همونجور چهاردست وپا رفتم سمتش روی کاناپه راحتی تواتاق نشسته بود و یه کیسه تودستش بود کنارمبل زانو زدم..
_خم شو تاجای که میتونی خودتو بالا بیار..
جلو پاش چهاردست وپا شدم و تقریبا روی پنجه هام ایستاده بودم تا باهاش هم ارتفاع بشم وقتی کامل صاف شدم کیسه غذا رو روی کمرم گذاشت و مشغول خوردن شد بوی جوجه وصدای خوردن شهباز تو اتاق پیچیده بود ومعده من هم تقریبا دیگه داشت فریاد میزد ..
غذاش که تموم شد بلند شد وبادستش پاهای منو جمع کرد و مجبورم کرد روی زمین زانو بزنم ظرف غذاشو گذاشت جلومو و رفت سمت میزش..

romangram.com | @romangram_com