#عشق_اجباری_پارت_11
اینا چیزای بود که برای ارباب خیلی مهم بقیه قوانین و وظایفتو تواین دو روزی که قراره دست من باشی یادمیگیری و وقتی تبدیل شدی به یه حیوون واقعی خونگی باید فقط وفقط به خود ارباب خدمت کنی..
فهمیدی یانه تخم سگ؟؟؟
رومو با نفرت ازش گرفتم ..
_بله..
_خوبه...یخرده استراحت کن وسعی کن اماده بشی تامن میام..
منتظر شنیدن حرفی ازمن نموند وازاتاق بیرون رفت..خودمو رسوندم به دیوار اتاق وتیکه دادم بهش زانوهامو توبغل گرفتم وسرمو گذاشتم روی زانوهام..
_خدایا؟؟خداجونم میبینی چقد تنهامم؟؟ خدا چرااینکارو باهام کردی؟؟ من دارم تاوان کدوم گناه نکردمو پس میدم؟؟؟خدایا مگه نمیگی ازت زیاد بخوایم؟؟خدا ازت زیادمیخوام معجزه میخوام خدا خوارم نکن پیش بندهات خدا توبه من میگی اشرف مخلوقات این بندهات چیکارن که به من میگن حیوونم؟؟ خدامیشنوی صدامو اگه میشنوی ازت معجزه میخوام خدا دل شهباز وباهام صاف کن خدا ازاینجا نجاتم بده خدایا تنهام نزار..
*آروا:
نفهمیدم کی خوابم برد وچقد خوابیده بودم فقط انقدر گذشته بود که هواتاریک شده بود اماهمچنان اتاق تاریک بود واین نشون میداد فعلا از دست میترا در امانم..نگاهم وتواتاق چرخوندم تازه داشتم این اتاق میدیدم اونموقع که اومده بودم انقد حالم بد بود که حواسم نبود به وسایل تو اتاق اما الان دقیق این اتاق ترسناک ومیدیدم یه تخت اهنی وسط اتاق بود یه قفس اهنی کنارش بود گوشه اتاق یه روشوی با دستشوی فرنگی بود گوشه دیگه اتاق یه کمد بزرگ بود که بالاش شیشه ای بود وتوش هیچی نبود به جز یه لوله مشکی که از درش وصل بود وانگار برای تهویه هوا تو کمد گذاشته شده بود اما برای چی؟؟ مگه قراره کسی تو کمد باشه؟؟ نگاهم به طبقه پایین کمد افتاد دوتا کشو بزرگ بود کنجکاویم بعد جوری گل کرده بود برای همین رفتم سمت کشو های کمد وبازش کردم توش انواع وسایل با نظم چیده شده بود وسایلی که نمیدونستم چه کاربردی دارن اما شکل وضاهرشون چیزای خوبی ونشون نمیداد و دلم گواهی میداد این وسایل ابزار شکنجه من..
داشتم وسایل تو کشو رو یکی یکی نگاه میکردم که صدای باز شدن در اومد نگاهم کشیده شد سمت در که بادیدن چهره غضبی میترا وشلاقی که تو دستش با خشم تکون میداد فهمیدم باید چهاردست وپا شم..
اروم چهاردست وپا شدم که کفش جلو صورتم قرار گرفت ..
_سریع حیووون..
بااکراه روکفش پاشنه بلندشو بوسیدم که با پاش کوبید تو دهنم..
_من تورو رام نکنم میترا نیستم حالا دیگه روی پات وایمیستی کدوم سگی ودیدی رو پاش راه بره ها؟؟؟؟
با صدای دادش تو خودم لرزیدم هیکل میترا خیلی ازمن درشت تر بود واین منو بیشتر میترسوند..
_نشونت میدم..
از موهام کشیدم که حس کردم موهام از ریشه جدا شد کنار تخت اهنی پرتم کرد روی زمین..
_کاری میکنم راه رفتن یادت بره تخم سگ..
از حرفا وتحقیراش بغض ای که توگلوم چمبرع زده بود راه خودش و باز کرد اما سرمو تااونجای که میشد انداختم پایین تا ضعفمو نبینه..
_کنار دیوار وایسااا..
مجبور بودم ازش اطاعت کنم بدون هیچ چون وچرای کناردیوار ایستادم بعد از چند دیقه صدای قدماش نزدیکم شدم خنکی جسم اهنی سردی وروی پوست پام حس کردم سرمو پایین اوردم تاببینم چی که متوجه شدم پاهام وبهم زنجیر کرده..
_روپنجه هات وایسااا..
romangram.com | @romangram_com