#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_97
با صدای بلندی گفت: وسط حرفم نپر... تو چقدر نفهمی خداحافظ.
قدمی به عقب برداشتم. دستم رو روی قفسه ی سینه ام گذاشتم و کمی قفسه ی سینه ام رو نوازش کردم. قلبم در
می کرد؛ نفسم انگار بالا نمی اومد.
-من چیکار کردم؟
مات و گیج کمی به اطراف نگاه کردم. اصلا نمی دونستم باید چیکار کنم فقط داشتم اطراف رو نگاه می کردم. هضم
حرف های پریا برام سخت بود.
-دانیال دیگه کیه؟ یعنی دوسش داره؟ اون... پسر قراره بره خواستگاریش؟
دوباره قدمی به عقب برداشتم.
-من چیکار کردم؟ احساس قلبیم رو به کسی گفتم که یکی دیگه رو دوست داره؟
تند تند نفس می کشیدم ولی باز انگار داشتم خفه می شدم؛ یه چیزی توی گلوم آزارم می داد. چشمم به در اتاقی
که با ویکی شریک بودم، افتاد. با گیجی و پاهای سست به سمت اتاق راه افتادم که صدای ناز و زیبای پریا من رو سر
جام میخکوب کرد.
-راهول... سلام صبح بخیر.
romangram.com | @romangram_com