#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_79
-داره باهام چیکار می کنه؟
سرم رو روی بالش گذاشتم. راهول خودش رو توی دلم جا کرده بود، وجودم پر از حس های شیرین شده بود؛ پر از...
پر از...
-عشق... عشق به راهول.
پلک هام رو روی هم گذاشتم. قطره اشکی چکید.
-این یه عشق ممنوعه ست پریا... نزار بیش تر از این توی وجودت ریشه کنه.
چشم هام رو محکم روی هم گذاشتم تا خواب من رو با خودشش ببره و بیش تر از این توی فکر و خیال غرق نشم.
خدا رو شکر چون خسته بودم زود خوابم برد.
#پارت_بیستودوم
بلوز کرم رنگ یقه هفت سنگ دوزی شده ام رو همراه با جین مشکی پوشیدم؛ موهام رو دم اسبی بستم و آرایش
ملایمی کردم. کیفم رو برداشتم و از اتاق خارج شدم. راهول بیرون هتل تکیه به ستون کنار در ایستاده بود. با
لبخند به سمتش رفتم.
-سلام.
romangram.com | @romangram_com