#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_80
با صدام به خودش اومد و با لبخند شیرینی نگاهم کرد.
-سلام پریا خوبی؟
ممنونی گفتم که سرش رو نزدیک آورد و آروم گفت: زیبا تر از همیشه شدی پریا.
نفس توی سینه ام حبس شد؛ به زور لبخندی زدم و تشکری کردم. راهول دستم رو گرفت و من رو به سمت تاکسی
برد.
-بیا بریم بازار و خرید هامون رو بکنیم پریا، بعد از ظهر راهی دهلی می شیم.
با تعجب گفتم: جدی؟ یعنی بعد از ظهر می رید؟
دستش رو دور شونه ام حلقه کرد.
-می ریم... تو هم میای.
خواستم مخالفت کنم که راهول اجازه نداد و من رو به زور چپوند تو ماشین.
-دیونه.
خندید و چیزی نگفت.
از ماشین پیاده شدیم و به سمت مراکز خرید رفتیم. کلی لباس زیبا توی مغازه ها دیده می شد اما راهول سخت
romangram.com | @romangram_com