#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_78
-دیگه ولی نداریم.
آروم گفتم: باشه حالا تا پس فردا.
قدمی به عقب رفت.
-خب حالا برو داخل، سردت می شه.
نگاهی به چشم های مهربونش کردم.
-تو برو منم می رم.
لبخندی زد.
-تو اول برو بعد من می رم.
خندیدم و گفتم: باشه... پس تا فردا... شب خیر، خداحافظ.
سرش رو کج کرد و با همون لبخند زیبا گفت: شب خوش، مواظب خودت باش خداحافظ.
کمی نگاهش کردم و بعد پشتم رو بهش کردم و وارد هتل شدم. تا وارد شدن به اتاقم اون لبخند که قصد پاک شدن
رو نداشت روی لب هام موند.
-وای خدا این پسر دیونه ست.
کف دستم رو روی گونه ام گذاشتم.
romangram.com | @romangram_com