#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_74
دستی نوازش گونه به نرده کشیده و به چشم هام نگاه کرد.
-تو دلتنگ پریایی؟
با چشم های گرد نگاهش کردم. خندید.
-حال و روزت از همه چی خبر می ده. تو که امروز رو با اون بودی، پس چرا دلتنگشی؟
دستی به موهام کشیدم.
-نمی دونم، دست خودم نیست مامان.
بازوم رو گرفت.
-پس برو ببینش.
روی موهاش رو بوسیدم.
-به چه دلیل آخه؟
مامان کمی فکر کرد و گفت: خب... خب برو بهش بگو فردا جایی نره. با هم برید خرید؛ پس فردا می ریم دهلی
عروسی دختر عمت.
با خوش حالی به مامان نگاه کردم.
-جدی مامان؟
romangram.com | @romangram_com