#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_71
-بیا بریم پایین رو هم ببینیم.
دستم رو دور بازوش محکم ترحلقه کردم.
-بریم.
راهول خندید و همراه هم از روی پل رد شدیم و از جنگل و جاده های پر پیچ و خم گذشتیم تا وقتی که به پایین دره
و رود خونه رسیدیم. بسیاری از زن و مرد ها داخل آب بودند یا داشتند آب بازی می کرد و عکس می گرفتند. من
هم با شادی پاچه های شلوارم رو بالا دادم و روی سنگی نشستم و پاهام رو داخل آب بردم. از سردی آب لرزی به
تنم نشست ولی بعد از کمی عادی شد و خنکی آب روحم رو جلا می داد. راهول هم کنارم نشست. چند تا پسر رو به
روی ما با هم آب بازی می کردند. خم شدم و دستم رو داخل آب بردم. یقه ی بلوزم بزرگ و یقه شل بود وقتی خم
شدم دار و ندارم پدیدار شد راستش خودم اهمیت ندادم و اصلا حواسم به جلو رو نبود تا این که دست راهول یقه ی
لباسم رو بالا داد و آروم کنار گوشم گفت: خم نشو.
کمی با تعجب نگاهش کردم که نگاهش به رو به رو بود؛ رد نگاهش رو دنبال کردم؛ چشمم به یکی از اون پسر ها
افتاد که من رو با لبخند چندشی نگاه می کرد.
-وای.
راهول اخمی کرد.
romangram.com | @romangram_com