#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_7


بعد یهو انگار تازه فهمیدم بابا چی گفته.

-وای... وای... بابا... وای بابا!

تند و محکم بابا رو بغل کردم.

-الهی بگردم... الهی قربونتون برم... وای مرسی... وای خدایا باورم نمی شه...

تند تند صورت بابا رو بوسیدم.

-فدات شم بابایی.

بابا خندید.

-بسه دختر.

از جاش بلند شد. نگاهم به مامان که توی چهارچوب در ایستاده بود و چشم هاش اشکی بود، افتاد. به سمتش رفتم.

-فدات بشم... الهی من دورت بگردم.

نگاهش رو ازم گرفت. به سمتش رفتم و بغلش کردم.

-دورت بگردم مهربونم، مامان خوشکلم. می دونی که چقدر به رفتن به هند علاقه داشتم. می رم یه ماه اون جا می

مونم میام زود... نمی ذارم اصلا دلتون برام تنگ شه. ببخش مامانی ولی گریه نکن توروخدا دلم می گیره، رفتن بهم

نمی چسپه.

romangram.com | @romangram_com