#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_64


جوابم رو نداد و وسط جمع ایستاد. منم چون یهویی بود چرخی زدم و رو به روش ایستادم. موهام رو از روی صورتم

کنار زد و خندید.

-رقص بلد نیستی نه؟



تند تند سرم رو تکون دادم.

-نه بلد نیستم، این چه کاریه. ولم کن بزار برم.

نزدیک تر اومد. آهنگ عوض شد و آهنگ ملایمی پخش شد. دستم رو بالا آورد و روی شونه اش گذاشت و دست

خودش رو هم پشت کمرم گذاشت.

-مطنئنن تانگو بلدی پس همراهم باش.

خواستم مخالفت کنم که صدای دست زدن جمع بلند شد و چند تا دختر و پسر دیگه هم دور و بر ما جمع شدند و

شروع کردند به تانگو رقصیدن. مجبوری جلوی نگاه همه شروع کردم به رقصیدن. راهول آروم و با ظرافت و البته

زیبا می رقصید. منم سعی کردم که مثل اون برقصم و آبرو ریزی نکنم؛ راستش زیاد به رقصه دو نفره علاقه نداشتم.

بعد از کمی آهنگ قطع شد و من با خجالت روی صندلی نشستم. نگاهم به راهول افتاد که با لبخند به سمت زن و

مرد های پیر توی جمع رفت و شروع کرد به بگو و بخند. بچه ها رو به سمت جمع رقص می برد و با همه مهربون بود؛

romangram.com | @romangram_com