#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_63

از جاش بلند شد و به وسط سالن رفت، ولی من مات بودم.

-راهولم!...

#پارت_هفدهم


با گیجی سرم رو بلند کردم و به راهول نگاه کردم. وسط جمعی از دختر و پسر ها ایستاده بود و با لبخند من رو نگاه

می کرد. با بلند شدن صدای آهنگ راهول همراه دختر و پسر ها شروع کرد به رقصیدن... آره اون داشت می

رقصید... محلی و خیلی زیبا... منظم و هماهنگ. من عاشق رقص هندی بودم و همیشه فک می کردم رقص های

هماهنگ و زیبا فقط متعلق به فیلم هاست اما حالا... حالا داشتم زنده و رو به روی خودم رقصیدن هندی رو می

دیدم.

-وای خدای من این محشره!

راهول خنده به لب و جذاب در حال رقصیدن بود؛ گاهی نگاهی به من می کرد و چشمکی می زد و من اما محو بودم...

محو اون رقص زیبا... اون چهره ی جذاب... اون لبخند های دلنشین...

نفس عمیقی کشیدم و لحظه ای چشم هام رو بستم. تنها چیزی که جلوی چشم هام بود، فقط و فقط راهول بود.

دستم کشیده شد و باعث شد که از روی صندلی بلند بشم. راهول من رو دنبال خودش به سمت جمع کشید. با هول

گفتم: وای راهول چیکار می کنی؟ ولم کن... من رقص بلد نیستم.

romangram.com | @romangram_com